من جعفر دالوند دانشجوی سال اول مرکز تربیت معلم یزد و فرزند یک خانواده روستایی مستضعف هستم که در تاریخ 63/4/12 در طرح لبیک یا خمینی شرکت کرده و هم اکنون از طرف بسیج مستضعفین به طرف جبهه حرکت می کنم.
یکی از عللی که من را به این کار واداشته است عشق سرشاری است که به امام دارم و می خواهم که دستورات او را بدون هیچ چون و چرایی بکار ببندم .
من خود چون در روستا بزرگ شده ام تمام بدبختی ها را با گوشت و استخوان خود لمس کرده ام من می خواهم این شعار مرگ بر امریکا در دانشگاهها بوسیله روشنفکران ما گفته می شود و این که فقط شعار است به عمل تبدیل کنم چون امریکا را کامل در حزب بعث عراق و رهبری آن می بینم و من به چشم خود دیدم جنایت صدام را در شهرمان که چگونه در دل خواب و بیداری زنان و کودکان را بخاک و خون کشانید و شنیدم جنایت صدام را در هویزه که چگونه دانشجویان مسلمان را سر بریدند و شنیدیم چگونه دزفول قهرمان و آبادان مقاوم را به موشک های هوایی شرق و غرب می کوبند .
پس بر خود واجب دیدم که به کمک همرزمانم بشتابم که اگر در این راه شهید شدم این نهایت آرزوی من است و اگر هم شهید نشدم که آن موقع است که وجدانم راحت است که حداقل برای انقلاب گام کوچکی برداشته ام.
اگر می دانستم که شهید می شوم و این یک کار اسلامی است و برای خانواده ام امکان داشت که این کار را بکنند می گفتم در موقع دفنم دستم را از قبر بیرون بگذارید تا سرمایه داران و قاچاقچیان و سایر نزول خوران بدانند که از این دنیا چیزی با خود نبرده ام. چشمانم را باز بگذارید تا منافقان نگویند چشم بسته از امام خود اطاعت کرده است و مشتهایم را گره کنند تا این را به جهان اعلام کنم که بعد از من یاران نمی گذارند خون من پایمال شود و راهم را ادامه خواهند داد و در پایان باید بگویم من مرید امام خمینی هستم و دشمن او را در هر لباس و فرمی که باشد کافر می دانم.
جعفر دالوند فرزند پاپی علی ساکن قریه اسبستان منزل پدرم روبروی نان شکر سازی عصر جاده جغافندی والسلام
در زمستان سال 1342 در خانواده ای مذهبی و کشاورز در یکی از روستاهای بخش زاغه بنام زرین آباد متولد شده و دوران طفولیت را در کانون پر مهر و محبت خانواده ای مستضعف و مسلمان گذارند و سپس در سن 6 سالگی به دبستان رفت و تا پنچم ابتدایی در همان ده مشغول به تحصیل بوده و سپس مرکز بخش آمد و تا سوم راهنمایی در همان جا مانده و دوباره جهت تحصیلات دبیرستان به شهر آمد و در دبیرستان شهید دکتر باهنر ماسور در رشته اقتصاد شروع به تحصیل نمود و دوران تحصیلی او مصادف بود با تجاوز رژیم بعثی صهیونیستی عراق به کشور اسلامیمان.
او چند دفعه می خواست که درس را رها کند و به کمک رزمندگان اسلام بشتابد که هر دفعه با مشکلاتی بر می خورد و شهید یکی از بنیانگذاران انجمن اسلامی دانش آموزان مدرسه بخش بود و او دارای اخلاقی بخصوص بود و همیشه مورد توجه همکلاسها و دوستان و همسایگان بود و سرانجام در خرداد ماه سال 62 با معدل عالی موفق به اخذ دیپلم اقتصاد گردید و چون درروستا بزرگ شده بود متوجه شده بود که علت عقب ماندگی روستاییان چیست در نتیجه شغل شریف معلمی را انتخاب کرد و جهت رسیدن به این هدف, در کنکور سراسری تربیت معلم را انتخاب کرد و در مرکز تربیت معلمی یزد قبول شد و برای تحصیل فوراً از خانوده خداحافظی نمود و رفت و مدت یک سال در این مرکز به تحصیل پرداخت.
تا اینکه در تابستان جهت گذراندن تعطیلات تابستان به خرم آباد می آید و چون عشق سرشاری به اسلام و سرزمین اسلامی داشت و حاضر نبود که درخانه بماند و هر روز نظاره گر باشد که دشمن با سلاحهای پیش رفته خود عزیزانمان را به خون و خاک بکشاند در نتیجه به ندای حسین زمان و محبوبش رهبر کبیر انقلاب و بت شکن تاریخ امام خمینی در طرح لبیک یا خمینی ثبت نام کرد و در تاریخ 63/4/12 از طرف بسیج سپاه پاسداران خرم آباد به جبهه اعزام شد . و سرانجام این دانشجوی مسلمان شهید و پیرو اسلام در یک رزم دلیرانه تن به تن در عملیات هور الهویزه وارد کارزار می شود و پس از اینکه چند تن از مزدوران عراقی را به هلاکت می رساند و دشمن از سرسختی او عاجز می شود و محل مقاومت او را کشف نموده و به وسیله هواپیما آن نقطه را بمباران می کنند و بر اثر بمباران برادر ایثارگرمان را به آرزوی همیشگی خود یعنی شهادت میرسد .